تازه های شعر و ترانه

شعر ولادت حضرت معصومه, اشعار ولادت حضرت معصومه

متن مولودی ولادت حضرت معصومه (س)

اشعار ولادت حضرت معصومه یا معصومه ملیكه ی ارض و سمائی ، یا معصومه، شفیعه ی روز جزائی یا معصومه، تو…

اشعار شیخ بهایی



گنج نامه شیخ بهایی, شعرهای شیخ بهایی

اشعار شیخ بهایی

 

آنها که ربودهٔ الستند

از عهد الست باز مستند

تا شربت بیخودی چشیدند

از بیم و امید، باز رستند

چالاک شدند، پس به یک گام

از جوی حدوث، باز جستند

اندر طلب مقام اصلی

دل در ازل و ابد نبستند

خالی ز خود و به دوست باقی

این طرفه که نیستند و هستند

این طایفه‌اند، اهل توحید

باقی، همه خویشتن پرستند

 

 

گنج نامه شیخ بهایی, شعرهای شیخ بهایی

اشعار زیبای شیخ بهایی

 

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار

ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز

ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار

در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد

ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار

هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم

راه زیارت است این، نه راه گشت بازار

با زائران محرم، شرط است آنکه باشد

غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار

ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم

این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم

بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار

در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی

در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار

 

 

گنج نامه شیخ بهایی, شعرهای شیخ بهایی

زیباترین اشعار شیخ بهایی

 

پای امیدم، بیابان طلب گم کرده‌ای

شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کرده‌ای

باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل

نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کرده‌ای

می‌کند زلفت منادی بر در دلها که من

گوهر خورشید در دامان شب گم کرده‌ای

گوهر یکتای بحر دودمان دانشم

لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کرده‌ای

ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق

در ره طاعت، سر راه طلب گم کرده‌ای 

 

 

گنج نامه شیخ بهایی, شعرهای شیخ بهایی

 آثار شیخ بهایی 

شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان

که صبح وصل نماید در آن، شب هجران

شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید

سیاه روی نماید چو خال ماهرخان

ز آه تیره‌دلان، آنچنان شده تاریک

که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان

زمانه همچو دل من، سیاه روز شده

گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران

ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد

که دوش با فلک مست، بسته‌ام پیمان

منم چه خار گرفتار وادی محنت

منم چه کشتی غم، غرقه در ته عمان

منم که تیغ ستم دیده‌ام به ناکامی

منم که تیر بلا خورده‌ام، ز دست زمان

منم که خاطر من، خوش دلی ندیده زدور

منم که طبع من از خرمی بود ترسان

منم که صبح من از شام هجر تیره‌تر است

اگر چه پرتو شمع است بر دلم تابان

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر بیتوته

کالا ها و خدمات منتخب

    تازه های فرهنگ و هنر(شعر و ترانه، هنر و هنرمند، هنرهای دستی، تاریخ و تمدن، مناسبتها و...)

      ----------------        سیــاست و اقتصــاد با بیتوتــــه      ------------------

      ----------------        همچنین در بیتوته بخوانید       -----------------------